کد خبر: ۷۲۰۹
۳۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
حسن شیدا، پهلوان با مرام طلاب

حسن شیدا، پهلوان با مرام طلاب

حسن شیدا را محلی‌ها خوب می‌شناسند. چشمش به یک غریبه هم که می‌افتد سلام و علیکش را دارد. این شاید به همان مرام پهلوانی بر می‌گردد که با آن بزرگ شده است.

آخرین روز‌های هفته پیش بود که بر و بچه‌های شهرداری خبر باشکوه افتتاح یک گود را در منطقه دادند که مدیریتش را یکی از پیش‌کسوتان و پهلوانان چوخه و بومی همین محله عهده‌دار است. همین امر ترغیبمان می‌کند وقت ملاقاتی با حسن شیدا ردیف کنیم.

کسی که در گیر و دار ردیف کردن برنامه‌های افتتاحیه است و روز‌های شلوغی دارد کار را سخت می‌کند و سخت‌تر از آن، اینکه قرار ملاقتمان در وقت تعیین شده  به هم می‌ریزد و می‌افتد به آخرین دقایق قبل از شروع افتتاحیه گود چوخه طلاب.

حسن شیدا را محلی‌ها خوب می‌شناسند. چشمش به یک غریبه هم که می‌افتد سلام و علیکش را دارد. این شاید به همان مرام پهلوانی بر می‌گردد که با آن بزرگ شده است.

متولد ۱۳۳۸ است. این را که می‌گوید دستی به قسمت سپیدی موهایش می‌کشد که با آهی حسرت انگیز توأم است و خیلی زود تمامش می‌کند و می‌داند هنوز باید با قوت جوانی‌اش میدان را برای جوان‌های بومی و محلی‌اش آماده کند.

 

من یک روستایی زاده‌ام

خودش را یک روستایی‌زاده می‌داند. به قول خودش این نام و اسم به او انرژی می‌دهد. رفتن به دیدار یک روستایی‌زاده دانه‌ای هزار و یک نکته در دل خوانندگانش می‌کارد. اول از همه اینکه می‌شود در یک روستا به دنیا آمد و بزرگ شد و مهربان و خوش اخلاق باقی ماند.

قهرمان روایت ما گریزی از گذشته‌اش ندارد و به روستایشان پز می‌دهد و حاضر نیست خوی و منش روستایی‌اش را با دنیایی عوض کند، می‌گوید: در روستای فخر‌آباد در ۱۴ کیلومتری فردوسی به دنیا آمدم. یک روستای معمولی مثل خیلی از روستا‌های دیگر.

خانه‌هایی با دیوار‌های کوتاه و گاهی آغل‌هایی در حیاط، بردن گوسفندان به چراگاه، کشاورزی و باغداری. روستایی‌هایی که برای هم ولایتی‌های خودشان حاضرند از جان مایه بگذارند. عشق ما تراکتور و زمین و کشاورزی بود و بعد‌ها که کمی قد کشیدم و خوب و بد را تا اندازه‌ای از هم تمیز می‌دادم شد کشتی.

دلخوش است به اسطوره‌های ورزشی و خاطراتی که بعضی‌هایشان را قاب گرفته و داخل آلبومی موزیکال گذاشته است. آلبومی که خودش خاطره‌انگیز و تماشایی است. با بریده‌هایی از جراید قهرمانی‌های روز‌های جوانی و عکس‌های سیاه و سفید که بهانه‌اش بر می‌گردد به عشق نوجوانی در دل همان روستا. این‌ها برش‌هایی از روایت زندگی او یعنی حسن شیداست.

 

«تلاشی» می‌گرفتیم

درس و کلاس که تمام می‌شد با بچه‌ها به قول خودمان می‌رفتیم «تلاشی» بگیریم. این اصطلاح مرسوم و معمول بین خودمان بود و برنامه هر روزمان. شبیه نرمشی که این روز‌ها انجام می‌دهند. مکان را خودمان مشخص کرده بودیم.

قسمتی از روستا که خاک ملایم‌تری داشت و وقت افتادن به زمین آزارمان نمی‌داد و بعد‌ها به علت اینکه چند نفر تماشاچی داشته باشیم کنار تپه زورآزمایی می‌کردیم و کم کم بزرگ‌تر‌ها به تماشا آمدند و تشویقمان می‌کردند و وسیله تفریح و تفننی شده بود. همین بهانه‌ای شد برای ورود به یک ورزش سنتی و آیینی که هنوز هم در مراسم شادمانی و سرور روستاییان برگزار می‌شود.

هر کجا مراسمی بود ما هم یکی از شرکت‌کنندگان به حساب می‌آمدیم. با همان لباس‌های مخصوص شلوارک و پیراهن چوخه. تنها مختص به مراسم عروسی نبود. عید و سیزده نوروز هم بزرگان روستا،  قندی جمع می‌کردند و مراسم برپا بود و استقبال کننده هم زیاد داشت و این باعث دلگرمی‌مان بود که این رشته جزئی از زندگی‌مان باشد.

 

شیدای پهلوانی

 

کشتی ادعایی برگزار می‌شد

این‌ها را که می‌گویم مربوط به دهه ۴۰ تا ۵۰ است که همه چیز با الان زمین تا آسمان فرق می‌کرد. آن زمان هنوز برنامه مدون و منسجمی نداشت و کشتی ادعایی برگزار می‌شد. به این معنی که یک نفر توی مراسم بلند می‌شد و ادعای پهلوانی می‌کرد و هم نبرد می‌خواست و هر کس که توانایی آن را داشت، اعلام آمادگی می‌کرد و به مبارزه می‌رفت.

فرقی نداشت که چند کیلو وزن داشته باشد فقط باید قوت و قدرت مقابله داشته باشد. علاوه بر این حریف باید ۳ مرتبه طرف را به زمین می‌زد تا به عنوان برنده رقابت مشخص شود. بر خلاف الان که با یک مرتبه هم امتیاز را می‌گیرد.

رسم بود صاحب مجلس قندی به عنوان جایزه بگذارد. این موضوع در کشتی چوخه مرسوم بود و به معنی تحفه و هدیه آن مسابقه. قندی‌ها بنا به وسع صاحب مجلس فرق می‌کرد. از یک کله قند شروع می‌شد و به قوچ و گوسفند می‌رسید، اما معمولا پهلوان‌ها به خاطر مرام و جوانمردی توی میدان می‌آمدند نه قندی گرفتن. درست برعکس این روز‌ها که هر جا قندی بیشتر باشد طرف‌دار بالاتری دارد.

یک نفر بلند می‌شد و ادعای پهلوانی می‌کرد و هم نبرد می‌خواست و هر کس که توانایی داشت، به مبارزه می‌رفت

 

گود ننه خداداد

بعد‌ها به شهر آمدیم. هم خانواده ما و هم روستایی‌نشینان دیگر و محل اقامتمان همین محدوده طلاب شد. محله‌ای که تمام روستا بود و زمین و باغ و کشاورزی. بین خیابان مجلسی و ابوریحان روستایی به نام «شادکن» شهره بود، آن سمت‌تر هم روستای محراب‌خان قرار داشت.

خیابان دریا هم خاکی و بیابانی بود و وصل می‌شد به کشف‌رود که آب بی‌اندازه‌ای داشت و به همین دلیل در بین عوام به دریا مرسوم شد و از همان زمان این نام روی خیابان مانده است.

 

جمعه‌های باشکوه و گود زورخانه  

آن روز‌ها بچه‌ها گودی را کنار ریل راه‌آهن و نزدیک به قلعه «شادکن» درست کرده بودند. کنار گود پیرزنی به نام ننه خداداد زندگی می‌کرد و بچه‌ها به همین نام او را صدا می‌کردند و  رفته رفته گود معروف به گود ننه خداداد شد. هنوز هم  قدیمی‌ها نام گود ننه خداداد را خوب به خاطر دارند و از هر کدام از آن‌ها بخواهید نشانی‌اش را به راحتی و سریع می‌دهند.

جمعه‌ها قرارمان برای کشتی گرفتن  بود. کشتی هم طرف‌داران زیادی از بین همین بچه روستایی‌هایی داشت که به اصطلاح شهرنشین شده بودند. تفریح دیگری نبود شاید خیلی‌ها سینما و تئاتر می‌رفتند، اما ما بچه‌های روستا به این رشته عادت کرده بودیم و جمعه‌های باشکوهی داشتیم و  هیچ‌کس گذشت زمان را نمی‌فهمید. بازی که تمام می‌شد آخر مسابقه یکی کلاه می‌گرفت و دور تا دور می‌چرخید و برای برگزیده مسابقه قندی جمع می‌کرد.

 

شیدای پهلوانی

 

رقابت محلی در جشنواره توس

دهه ۵۰ کشتی چوخه با قوت تمام برگزار می‌شد و استقبال کننده هم زیاد داشت. جشنواره توس که سالی یک بار در فردوسی برگزار می‌شد جلوگاه تمام رشته‌های محلی در کشتی بود؛ از لوچو مازندرانی گرفته تا  کمر به کمر ترکمنی، همه بود.

کشتی‌گیران محلی تمام ایران سالی یک بار در این جشنواره جمع می‌شدند و رقابت‌های تماشایی را پیش چشم تماشاگران می‌گذاشتند. جشنواره چند سال مستمر برگزار شد به گمانم ۵۳  تا ۵۷ بعد از انقلاب تق و لق شد و بعد هم از میان برداشته شد تا کشتی‌گیران زیر نظر فدراسیون کشتی فعالیتشان را به صورت سازمان یافته ادامه دهند.

 یاد بزرگ‌مردانی مثل احمد وفادار، شوروزی، گلمکانی، سخدری و توکلی سبز که بیشترشان مرحوم شدند. پهلوانانی که مرام و خوی و خصلتشان نشان از جوانمردی داشت و الگو بودند و الگو خواهند ماند.

 

گودی کنار کوره‌پزخانه

بعد‌ها که ساخت‌و‌ساز‌های کنار راه‌آهن زیاد شد بچه‌ها دنبال مکان مناسبی می‌گشتند و انتخابشان زمین گلشور و کنار کوره‌پزخانه‌ها بود. کارگران آجرپزی، جمعه‌ها را تعطیل بودند و استراحت می‌کردند و وقت مناسبی برای اجرای برنامه کشتی چوخه بود و طولی نکشید که اینجا هم طرف‌داران زیادی پیدا کرد.  

گود گلشور تا اواخر سال ۶۸ هم به راه بود و باز شهرنشینی باعث تعطیلی آن شد و کشتی‌گیران مجبور شدند روز‌های جمعه در روستای میرکاریز (فردوسی) توی گود بیایند و با هم رقابت کنند که هنوز هم این گود برپاست.

در تمام این سال‌ها بیشتر از ۱۰ مقام استانی و کشوری را از آن خود کردم. اما بعد‌ها سراغ جودو رفتم. جودو بعد از چوخه پای گرفت و من آن را مدیون غلامرضا اسدی، پهلوان نامی دیگری، هستم که درس‌های زیادی یادم داد و باعث افتخار آفرینی‌ام در کشور شد.

در این رشته ۳ مقام کشوری دارم که از خاطره‌انگیزترین ماجرا‌های ورزشی زندگی من است. می‌شود گفت چوخه پایه و مادر غالب رشته‌های ورزشی است، جودو را تقویت می‌کند و حتی کشتی آزاد و فرنگی.

کارگران آجرپزی، جمعه‌ها تعطیل بودند و وقت مناسبی برای اجرای برنامه کشتی باچوخه بود

 

دو دهه از کشتی دور بودم

اما همه چیز در ورزش خلاصه نمی‌شود. وقتی که پای زندگی به میان می‌آید رفته رفته این موضوع در آن کمرنگ می‌شود هر چند حلاوت و شیرینی‌اش هیچ وقت از یاد آدم نخواهد رفت. زندگی مرا از این وادی دور کرد.

راننده ترانزیت هستم و بیشتر به کشور‌های آسیای میانه سفر دارم و به علت کار و زندگی، بیشتر از دو دهه از کشتی فاصله گرفته‌ام البته نه به صورت کامل. هنوز هم از مشتاقان و تماشاگران این بازی سنتی هستم و وقتی پیدا شود حتما برای تماشا می‌روم.

 

به خاطر طلابی‌ها‌

می‌شود گفت یکی از ویژگی‌های محله طلاب روستایی‌نشینی است که خیلی از آن نسل گذشته‌ها هنوز این خون توی رگ‌هایشان هست و عاشق کشتی چوخه هستند. این را از گپ و گفت با آدم‌های این حوالی و همسایه‌ها متوجه شدم و مدت‌ها به این فکر بودم که گودی در طلاب راه بیندازیم.

به این دلیل جلسه‌ای با بزرگان محله گذاشتم و با رایزنی‌ها به این نتیجه رسیدیم که مسئولان شهری را در جریان بگذاریم و این اتفاق افتاد، خوشبختانه هم شهردار منطقه و هم یکی از اعضای شورای شهر از بومی‌های این محله هستند.

این خودش امتیازی بزرگ است، زیرا با خلق و خوی و خواسته‌های مردم، انس بیشتری دارند و به راحتی همزاد‌پنداری می‌کنند. شهردار و آقای فیضی خیلی از این موضوع استقبال کردند و قرار بر این شد زمینی در همین محدوده برای احیای کشتی چوخه در نظر گرفته شود.

 

رقابت ویژه در پارک بهشت

این فضا در انتهای پارک بهشت بهمن ماه پارسال در اختیار ما قرار گرفت و  باز هم یاری مسئولان شهری در مسطح‌سازی و آماده‌سازی آن بود. خوشبختانه زمین خیلی زود آماده‌سازی شد و اولین روز بهره‌برداری خاص است.

رقابت در چند رده برگزار می‌شود و ابعادی بزرگ‌تر از یک مسابقه معمولی دارد و از لحاظ محلی و شهری یک بازی ویژه است که از این پس هر آدینه در این محل برگزار می‌شود. گود‌ها حس و حال خاصی دارد و از همین‌جا از همه دعوت می‌کنم یک روز میهمان این رقابت‌ها باشند.

 

شیدای پهلوانی

 

قندی که تحلیل رفت

حسن شیدا که حالا مطمئن هستیم می‌تواند با تعصبی که به این رشته و اهالی‌اش دارد، روز‌های خاطره‌انگیز زیادی را در ذهن و دل اهالی به یادگار بگذارد خود خاطره‌های تلخ و شیرین زیادی دارد. اینکه قندی جشنواره توس را هیچ وقت نخواسته خرج کند.

«هدیه‌ام یک کله قند بود و آن را به عنوان یادگار نگه داشته بودم. کله قند روز به روز تحلیل می‌رفت و سوراخ سوراخ شده بود، اما  دلم نمی‌آمد کنارش بگذارم تا اینکه یک روز چیزی از آن نماند.»

 

برای یک روز باشکوه

زمانی تا شروع بهره‌برداری از گود نمانده است و ما مجبور به خداحافظی با مردی می‌شویم که وقت گفتن از فرهنگ و آیین و رسوم که می‌شود شبیه روز‌های نوجوانی دلش از شوق می‌لرزد. مردی که برای یک روز باشکوه در دل محله‌اش آماده می‌شود.




* این گزارش یکشنبه ۱۸ شهریور سال ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۸ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44